تلخ و شیرین
مگر میشود زندگی مرا بهم ریخته آفریده باشد خداوند دانه های انار.... 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تلخ و شیرین   و آدرس calmness.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





خدای من هر وقت در زندگی ام کم رنگ شدی..هزار کلمه ..هزار ایده..هزار.....بر جای خالی ات ریختم..پر نشد..به گمانم از جنس بی نهایتی..خدای من برگرد که تهی شده ام. 

[ چهار شنبه 29 مرداد 1393برچسب:, ] [ 12:33 ] [ Fatemeh ]

دیگه نه حال و حوصله ی نقاشی دارم نه حال مهمونی رفتن دارم  نه حوصله ی خودمو دارم ......... خانوادم خیلی سعی میکنن من و ازین جو بیرون بیارن منم جوری رفتار میکنم که انگار موفق شدن ! اما خب حال من به این زودیا خوب میشه؟؟؟ تابلوم یکم دیگه کار داشت دیروز هرجوری بود رفتم تمومش کنم اما دیگه مثل سابق از قلمو گرفتن تو دستم هیچ لذتی نبردم حتی چند بار اعصابم بهم ریخت آخرشم خواهرم اومد برام درستش کرد ! منم نشستم یه گوشه نگاش کردم ! دست خودم نیست! میگن جوی رفتار میکنی انگار چی شده !!! برو خداروشکر کن که سلامتی ! باشه خداروشکر ! اما خودم چی؟ تا کی باید به این و اون جواب بدم که رتبه کنکورم چی شد؟ چرا نباید موقع جواب دادن سرم بالا باشه و با افتخار بگم چی شد ؟ اگه درس نمیخوندم اگه تو این یک سال همش در حال گردش بودم اگه تنبل بودم اگه ... اگه .... آره این سرافکندگی حقم بود! اما من که از همه چیزم زدم تا امروز نگم اگه ! من که همه تلاشمو کردم که امروز رضایت رو تو چشای مامان بابام ببینم ! یعنی اینقدر بی لیاقت بودم ؟

[ شنبه 25 مرداد 1393برچسب:, ] [ 13:15 ] [ Fatemeh ]

وقتی خداوند از پشت دست هایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم ....!!!

[ شنبه 25 مرداد 1393برچسب:, ] [ 13:1 ] [ Fatemeh ]

امروز رفته بودم برای انتخاب رشته که یکی از دوستای صمیمی خیلی خیلی قدیمیم رو دیدم ! دوست دوران ابتدایی که فقط 5 سال باهم بودیم متاسفانه مدرسه هامون جدا شد و ما هم از هم دور شدیم ! دیدمش ... خیلی  تغییر کرده .. رفتیم با هم بیرون یه دوری زدیم و تجدید خاطرات...... یادش بخیر یادمه اون موقع ها بغل دستی هم بودیم و معلمون املا میگفت( لبخند) بعدش میگفت دفترتونو بدید دوستتون تصحیح کنه ! من و مهتاب هم دست خطمون شبیه هم بود هر جا غلط مینوشتیم واسه هم درست میکردیم !خنده ما همییییشه املامون 20 بود خنده... حالا مهتاب ما داره خانم دکتر میشه....خیلی براش خوشحالم ...دوران خوبی بود فقط حیف که زود تموم شد هیچی بچگی نمیشه

[ شنبه 18 مرداد 1393برچسب:, ] [ 13:57 ] [ Fatemeh ]

جواب کنکورمو گرفتم ! امسال هم نمیتونم چیزی که دوست دارم قبول شم ! نمیدونم چی بگم ! خیلی ناراحتم خیلی !وقتی جوابا اومد از بس تو چشام اشک جمع شده بود حتی نمیتونستم درصدامو نگاه کنم !من امسال خیلی زحمت کشیدم  خیلی بیشتر از اینا از خودم انتظار داشتم ! دلم میخواد بازم بمونم ولی نمیذارن ! میگن ارزش نداره 3 سال از عمرت اینجوری هدر بره ! میگن همون رشته رو آزاد برو! چه میدونن آزاد رفتن واسه منی که پارسالم میتونستم برم یعنی چی ؟چه میدونن وقتی یکسال دیگه از همه چیزت بزنی همه حرفا و کنایه های بقیه که چرا موندی رو به جون بخری به این امید که شاید امسال بتونم موفق شم یعنی چی ! چه میدونن وقتی منتظری صفحه سنجش لود بشه و نتیجه مورد نظرت و ببینی اما با باز شدن و دیدنش همه امیدت نا امید بشه یعنی چی ! چرا نمیگن بمون؟ آره ارزش نداره! آره هدفم ارزش نداره .................خدایا چرا اینجوری شد ؟؟؟ من که تلاشمو کرده بودم ! حقم نبود! حداقل اینطوری دیگه حقم نبود! خدایا میبینی شاگرد اول مدرسمون به چه روزی افتاده؟ بازم حتما حکمتی تو کار بود؟ باشه بازم خدایا شکرت! آره حتما از بی لیاقتی من بود

[ سه شنبه 14 مرداد 1393برچسب:, ] [ 12:39 ] [ Fatemeh ]

فقط یک روز دیگه مونده تا اعلام نتایج اولیه کنکور93........اخم

[ شنبه 11 مرداد 1393برچسب:, ] [ 11:14 ] [ Fatemeh ]

یه مدتی بود به اینجا سر نمیزدم دیگه ماه رمضون بود حال و حوصله اینترنت نداشتم منم حسابی سرگرم بودم وکلی تابلو کشیدم .یه کار جدیدم هست (دوخت برزیلی ) یاد گرفتم و فعلا درگیر اونم. قصد داشتم توی تابستون چندتا تابلو بکشم و بفروشم چون آخرین تابلوم رو که قاب کرده بودم فروشنده بهم گفته بود خانم من دنبال این کار بودم خیلیا سفارش میدن شما میفروشین ؟؟ من هم طبق معمول این درس و کنکور پا رو گلوم گذاشت و در نهایت تاسف گفتم نه نمیفروشم اخم الانم چندتایی آماده کردم اما این خانواده گرام ما اگه بذارن من پله های ترقی رو طی کنم! والا من از وقتی یادمه هر وقت تابلو کشیدم و گذاشتم تو کارگاهم آخر هفته ها که داداش اینا جمع میشن اینجا یدفعه میبینم یکی ازون طرف صدام میکنه: فااااااطمه این تابلو رو من برداشتم خیلی پرو شدی تابلو میکشی رو نمیکنیخنده منم مظلووووم!! میگم خب میخوام چیکار بردار دیگه! البته اونوقتا واقعا نمیخواستم کلا عادت دارم یه کاری که انجام میدم نباید زیاد جلو چشام باشه چون خیلی زود ازش بدم میادآرام الان هم که این دو سه تا رو کشیدم هر 3تاداداشام در کمین این یکین تا مرحله دورگیری تابلو تموم شهخنده 

این چند روزم که تعطیلات عید فطر هست و داداش ها و خواهریم از تهران اومدن و بعد مدت ها خانوادمون دور هم جمع شدن حسابی ..دیروزم جاتون خالی همه رفته بودیم دریای چمخاله ! برام جالبه ما با دریا نیم ساعت فاصله داریم اونوقت میمونیم سال به سال میریم اونجا خنده اونوقت در حد مرگ ذوق میکنیم ! اما خب حق هم داریم والا ما تا دور هم جمع میشیم این پسرامون همه جکع میشن تو یه اتاق همه پشت pc و مشغول فوتبال بازی کردن و کرکری خوندن برای هم ما خانما هم تو یه اتاق دیگه مشغول غیبت کردن و نقشه کشیدن برای جیب پسرا!! که وقتی هم صدای گوووووووووووووووووووووووول اونارو ازون طرف میشنویم تو اجرای نقشه جدی تر میشیم ! من وخواهرم هم بشدت همپای عروسامونیم  و تو همه نقشه ها نقش سرهنگ 2 رو ایفا میکنیم!!خنده

این روزا حالم خیلی خوبه خیلی خوشحالم ازین اینکه همه دور همیم البته امیدوارم این خوشیم نزنه زیردلم چون تجربه ثابت کرده بعد هر خوشی یه ناخوشیه حسابی در پیشه!!!!! وای خدا جواب کنکورمو ختم به خیر کن!!! تا 12 جیزی نمونده

[ پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:, ] [ 13:18 ] [ Fatemeh ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

زندگی صحنه ی یکتـای هنرمندی ماسـت هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود صــحــــنه پیــــــوستـــه بـه جــــاســـت خرم آن نغمه که مردم بســپارند به یاد
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 143
بازدید کل : 26949
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1




کد کج شدن تصاوير