تلخ و شیرین مگر میشود زندگی مرا بهم ریخته آفریده باشد خداوند دانه های انار....
| ||
|
قلمت را بر دار بنویس از همه خوبیها،زندگی،عشق،امید و هرآن چیز که بر روی زمین زیبا است گل مریم، گل رز بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال از تمنا بنویس از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود از غروبی بنویس که چو یاقوت و شقایق سرخ است بنویس از لبخند از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد قلمت را بردار، روی کاغذ بنویس : زندگی با همه تلخی ها شیرین ...... نماز و روزه های همتون قبول ... چه روزای گرم و سختی! اصلا خوش نمیگذره خسته شدمممممم نمیدونم چرا دیگه حس و حال وبلاگ نویسی ندارم البته اتفاق خاصی هم نیفتاد که نیاز به ثبت کردنشون باشه در کل روزای یکنواخت و کسل کننده ای بود با چاشنی امتحان... الانم که روزای سخت امتحاناته و من موندم و دریغ از خوندن حتی یه صفحه از کتابا از الان دارم برای تابستون برنامه میریزم اما انقدر که زیادن احتمالا به هیچ کدومشون نمیرسم هاهاها من بعد از یک مدت نسبتا طولانی برگشتم از آخرین پستی که گذاشتم سه ماه و 5 روز میگذره دلم برای اینجا تنگ شده بود..راستش من حدود یک ماهی تهران بودم و نمیتونستم آپ کنم بعد برگشتن هم با انبوهی از سفارشات نقاشی روبرو شدم و بعدش هم آماده شدن برای عید امروز 14.1.94 من در خدمت شما هستم امیدوارم امسال سال پر خیر و برکت و پر از شادی و سلامتی برای هممون باشه .. البته عید امسال متفاوت بودنش رو بهمون نشون داد .. امسال خواهر و برادرا همگی خونه ما جمع بودن ..در واقع از این 13.14 روز تعطیلات ما فقط 5 روز اولش رو خوش گذروندیم بعد از اون کل خانواده بشدت مریض شدن در کل عید بشدت سرد و بارونی داشتیم اما با وجود اینکه همگی مریض بودیم در کنار هم بودن باعث شد بتونیم در کنار هم خوش باشیم امروز مسافرامون همگی برگشتن به شهر خودشون خودتون دلگیری و سکوت خونه رو تصور کنید.... بعد دو هفته شلوغ پلوغی خالی شدن خونه خیلی تو ذوق میزنه عید 94 هم با همه دغدغه ها و خوبی و بدی هاش تموم شد دیگه نوبتی هم باشه نوبت درس و دانشگاه و جنب و جوشه.. .. از فردا بر میگردیم به روال قبل پیش به سوی تلاش و موفقیت.. آبجی جون فقط 20 دقیقه از رفتنت میگذره اما از همین الان دلم برات تنگ شده…باورم نمیشه که دیگه قراره تنها باشم … خیلی برام سخته بدون تو.. هنوزم وقتی دانشگاه یزد قبول شده بودی یادمه ! همه خوشحال بودن بجز من !با اینکه میدونستم موقته و دوسال بعدش بر میگردی ...موفقیت تو آرزوی منه اما دوری تو نه.. الان حسم از اون سال هم بدتره چون میدونم دیگه قرار نیست با ما باشی.. تویی و یه زندگی جدید یجورایی میترسم از اینکه نیستی..همیشه در هر شرایطی پیشم بودی و پشتم...بغض تو گلوم و اشک تو چشام نمیذاره بنویسم از دلتنگیام آرزو میکنم هرجا که هستی سلامت باشی و خوشبخت و موفق مرسی ازاینکه بیست سال همه جوره کنارم بودی و امیدوارم این فاصله باعث فاصله ی دلامون نشه هر شب که هرکدام از ما با دغدغه ها و دردهایمان به خواب می رویم، او در همین گوشه و کنار دنیا؛ در غربت و تنهایی خویش، غم هایمان را اشک می ریزد و برای رفعش تا صبح دعاگوست.... امشب یلداست، امشب طولانی ترین شب سال است و چه زیباست که چند دقیقه ایی را برای تحقق ظهورش، اين دعا را باهم زمزمه كنيم: اللهم عجّل لولیک الفرج خب اینم از اون رومیزی معروف ! البته ناگفته نمونه هنوووووزم کامل نشده !باید آستر بزنم و دور دوزی کنم امان از تنبلی !
یادمه قبلنا انقدر برای تولدم لحظه شماری میکردم و اینقدر برام مهم بود که روز تولدم میرسید دیگه هیچ شوقی نداشتم ! آخه از اول پاییز شروع میکردم تقریبا تا آخر پاییز تولد امسالم راستشو بخواین اصلا هیچ حسی بهش نداشتم ! آخه قبلنا با یه هدیه کوچیک و تبریک از طرف دوستام و خانواده تموم میشد اما الان دیگه اینجوری نیست ! همه چیز شده تشریفااااات و تشریفات و تشریفات! البته من که بدم نمیاد ..کیه که بدش بیاد خیر سرم ته تغاریم دیگه ! اون شب که گفتم همه مشکوک میزنن کاملا حق با من بود! امان از این حس ششم ! البته تا قبل از رسیدن مهمونا با هزار ترفند تونستم بفههم قضیه چیه و کاملا آماده بودم از اونجایی هم که تولد من وبابام تو یک روز هست دیگه همه سنگ تموم گذاشتن و این وسط فقط شرمندگیش واسم موند که چجوری قراره این همه محبت رو جبران کنم ! البته اگه بتونم دست همشون درد نکنه
امروز 93/09/16 من وارد 21 سالگیم شدم ..20 سال از خدا عمر گرفتم امیدوارم لایق بندگیش باشم ... از دو سه روز پیش کل خانواده به طرز وحشتناک مشکوک میزنن...آخه یکی نیست بگه تنها مناسبت پیش رو تولد منه دیگه دیگه همه اطلاع دارن که ما تقریبا هر پنجشنبه جمعه مهمون داریم منم تو این 2دهه عمری که از خدا گرفتم تا حالا نشده بود جلوی مهمونا خراب کاری کنم...دیروز هم که جمعه بود و خانواده زن داداشم مهمونمون بودن ...گفتم که من تا حالا ظرف نشکونده بودم اما این دفعه قشنگ جبران کردم زدم دو سه تا ظرف و شکوندم ! در عرض20 ثانیه زیر دستی افتاد توبشقابی که تو دستم بود .هم زیر دستی شکست هم بشقاب شکست هم یه تیکه از بشقاب زد لیوان رو نصف کرد این وسط یه شیشه هم رفت تو دست من بیچاره !! چنان صدایی داد که همه ساکت شدن و نگاها همه به سمت خطاکار!!! اصلا این روزا نمیدونم چمه! هرکاری میکنما خراب میشه نمونش اون کیک برنجیم!! کارم به جایی رسیده راه میرم میگن فاطمه مواظب باش ..... خب من میخوام مواظب باشم اما مواظبم نمیاد ! دست خودم که نیست بنده تحت تاثیر این سریال های کره ای که مشاهده می نمودم تصمیم گرفتم یکی از غذاهاشونو درست کنم !!!!! اینجانب بعد از کلی سرچ تو اینترنت بالاخره تونستم رسپی کیک برنجی تند رو پیدا کنم.. با کلی ذوق و تلاش فراوان شروع کردم به آماده کردن.. انقدر که من با اعتماد بنفس و علاقه مشغول بودم باعث میشد یکی یکی بیان آشپزخونه بهم سر بزنن یا هی ازم سوال بپرسن این الان چیه؟ بعدش چیکار میکنی ؟ منم نصف جواب میدادم نصف دیگشم سریع بحثو عوض میکردم چون خودمم جوابشو نمیدونستم...... خلاااااااصه غذا آماده شد با ظاهر بسیار زیباااا و اشتها آور .اما.اصلا قابل خوردن نبود ....تند تند و به شدت بیمزه وخمیررر که ظرف غذا کامل دور ریخته شد ..بماند که آبرو وحیثیتم رفت خب اینم از تجربه آشپزی به سبک کره ایم ..خب چیه ! مگه قراره همش همه چیز خوب باشه..والا بازم دلم گرفته..تو این نم نم باروون.. خدایا شکرت که سالمیم... این روزا هرجا که میری یا صحبت از پاشاییه یا که از یجایی خلاصه صدای آهنگاشو میشنوی ... زیاد آهنگاشو گوش نمیدادم چون غمگین میخوند منم که اصلا جنبه ندارم !! اما خب کیه از فوتش ناراحت نشده باشه...چون صدای خوبی داشت و حیف هم بود که رفت ..خیلی زود رفت ..یجورایی هنوزم باورم نشده که دیگه قرار نیست آهنگ جدید بخونه دختر عمه منم حدودا دو سال پیش سرطان گرفت بعد از کلی دوا و درمان و زجر کشیدن گفتن که مشکلش حل شد تا اینکه چند روز پیش فهمید بازم مشکل داره... بابای منم از بین خواهر زاده هاش این یکیو بیشتر از همه دوست داره ..فقط خدا کنه جواب آزمایشش خوب باشه .. انقدر زیاد شده این بیماری تا سر برمیگردونی یکی مبتلا میشه ... با این هزینه های وحشتناکش که پولداراش در مقابل این بیماری کم میارن چه برسه به ضعیفا ... خدایا حکمتتو شکر..خودت کمکشون کن اللهم اشفع کل مریض
ببخش خودت را برایِ تمامِ راه های نرفته برایِ تمامِ بی راه های رفته ببخش ، بگذار احساست قدری هوایی بخورد ... گاهی بدترین اتفاق ها هدیه ی زمانه و روزگارند تنها کافیست خودمان باشیم ! که خود را برای تمامی ِ این بی راه ِ رفتنمان ببخشیم و به خودمان بیائیم تا خدا تمامی ِ درهای که به خیال ِ باطلمان بسته را به رویمان باز کند. خطاهایت را بشناس آنها را پذیرا باش و تنها بین ِ خودت و خدایَت نگهشان دار این دنیا نامحرم بد دل نامحرم نامروت زیاد دارد! تا دست خدا هست؛ تا مهربانیش بی انتهاست تا می گویی خدایا ببخش به دورت می گردد و می بوستت و می گوید جانم چه کرده ای مگر؟ دیگر تو را چه نیاز به آدمها ؟ تنها خودت باش و زیبا بمان و بگذار با دیدنت هر رهگذر ِ ناامیدی لبخندی بزند رو به آسمان و زیرِ لب بگوید : هنوز هم می شود از نو شروع کرد ... ! .................. عادل دانتیسم به همین سادگی یک ماه از مهر گذشت ... و من اصلا نفهمیدم چجوری اومد تا بخواد بگذره ... این روزا به این نتیجه رسیدم که این زندگی که همه دارن بخاطرش خودشونو به آب و آتیش میزنن ذره ای ارزش نداره ... حتی ذره ای ! واقعا زندگی تو این دنیا الکیه ! ولی متاسفانه نمیخوایم باور کنیم .... من همش فکر میکنم قرار یه مدت خیلی طولانی عمر کنم در حالی که شاید همین لحظه که دارم تایپ میکنم از این دنیا برم .. واقعا چی در انتظارمونه ؟ مگه آینده چی داره ؟ اصلا ارزششو داره این همه تو غفلت و گناه خودمونو غرق کنیم ؟ پس چرا باید آخرتمونو بخاطر این دنیا از دست بدیم ... چرا نمیخوایم باور کنیم قرار یه روزی دیر یا زود هممون بریم ؟ یا شایدم باور داریم اما میخوایم انکارش کنیم .... اما فقط کافیه یه نگاه به اطرافمون بندازیم تا بهمون ثابت بشه .... وقتی یه نگاه به گذشته میکنم میبینم ای داد بیداد خیلیا الان دیگه نیستن ! خیلیا جاشون خالی شده.... خیلیا هم هنوز داغدار عزیزاشونن ... خاله ی من 4 روز دخترشو از دست داده... شوهرش هم خیلی وقت پیش ها از دست داد ... چقدر سخته ... حتی تصور کردنش هم سخته یه پیشنهاد براتون دارم .. من زیاد اهل مطالعه کتاب نیستم اما تازگی یه کتابی خوندم به اسم داستان معراج پیامبر ... معراجی که خیلیامون فقط اسمشو شنیدیم .. مثل خود من که تا الان نمیدونستم تو معراج چه اتفاقایی افتاده ... به حدی جالبه که بزور کتابو میذاشتم کنار تا برم برای شام یا ناهار... مخصوصا قسمت جهنمش دیگه حرفی ندارم ... جز اینکه خوب باشیم ...خوب باشیم .... خوب باشیم و خوب خیلی سخته آدم به یه کارایی عادت کنه اون وقت یک دفعه بخواد عادتاشو کنار بزاره ...فکر کن یه مدت فقط درگیر فیلم و کارهنری و اینستاگرام وایبر باشی اونم از نوع حادش ! بعد یک دفعه همه چی تعطیل !!!! دیروز یه خونه تکونی حسابی کردم ..البته بهتر بگم اتاق تکونی ! با شروع شدن درس ودانشگاه دیگه مجبور شدم با رنگام خداحافظی کنم یکی یکی جمعشون کنم بزارم تو جعبه بعدشم یجایی بزارم که جلو چشام نباشن ... اتاقم بحدی تمییز شد که وقتی الان وارد اتاقم میشم احساس میکنم تو یه اتاق دیگم مامان بیچاره منم تمام تلاششو میکرد تو اتاق من نیاد دیگه باید یجور دیگه اتاق رو پر کنم . . این دفعه با کتاب ؟؟؟!!! ولی چه کنم که اصلا حس درس خوندن نیست .. میخوام اینجا یه اعترافی کنم
به به عجب هوایی شده ! نمیدونم هوا زیاد سرده یا من بشدت سرمابی که الان دوتا پتو انداختم سرم و با مکافات فراوان و با گوشیم این پست رو میزارم …… خیلی حس خوبیه ... اتاق تاریک ... صدای بارون که بشدت به پنجره ها میخوره و این وسط یه آهنگ لایت .... فوق العادست... که به لطف برادر عزیزم الان اومد هم آهنگ رو قطع کرد هم لامپ رو روشن کرد هم پتومو برداشت گفت بیا چای ! کلا حس و حالمون رو پروند میگم که من الهه . شانسم اینم از نقاشی هایی که تابستون 93 کشیدم ....بزودی رومیزی هم تموم میشه اینم عکس همون تابلو قبلی بعد از قاب گرفتن
بالاخره پاییز زیباو عزیز دلم هم رسید ..حس میکنم لحظات دلچسبی در انتظارند ... برخلاف تابستون لذت بخشی! که داشتم .. برخلاف میلم قبول کردم که امسال دانشگاه برم ..و الان دانشجوی رشته ی حسابداری گیلان هستم دلم بشدت میخواست رادیولوژی بخونم و قرار شد که آزاد همین رشته رو برم اما از اونجایی که شانس همیشه با من یار بوده و هست من که از تابستون امسال چیزی جز گریه و زاری نفهمیدم ..یعنی بدترین تابستون عمرم امسال بود ... یه وقتایی هم انقدر خودمو با سریالای کره ای و دانلود کردنشون سرگرم میکردم که یادم بره و روزم شب بشه .. به حدی که الان به زبان کره ای مسلط شدم کامل خلاصه تابستون هم با همه دنگ و فنگش رفت ...خداحافظ تابستون ....دوش گرفتن های ده باره در شبانه روز....آبکشی مکرر لباس...کولرهای مداوم روشن...قبض های برق سکته آور......لیوان های سرشار از یخ....آفتاب سوزان ...خداحافظ تابستون چندش و اه اه اه متنففففرم ازت .!! خوب شد؟ دلم خنک شد تموم شدی خدای من هر وقت در زندگی ام کم رنگ شدی..هزار کلمه ..هزار ایده..هزار.....بر جای خالی ات ریختم..پر نشد..به گمانم از جنس بی نهایتی..خدای من برگرد که تهی شده ام. دیگه نه حال و حوصله ی نقاشی دارم نه حال مهمونی رفتن دارم نه حوصله ی خودمو دارم ......... خانوادم خیلی سعی میکنن من و ازین جو بیرون بیارن منم جوری رفتار میکنم که انگار موفق شدن ! اما خب حال من به این زودیا خوب میشه؟؟؟ تابلوم یکم دیگه کار داشت دیروز هرجوری بود رفتم تمومش کنم اما دیگه مثل سابق از قلمو گرفتن تو دستم هیچ لذتی نبردم حتی چند بار اعصابم بهم ریخت آخرشم خواهرم اومد برام درستش کرد ! منم نشستم یه گوشه نگاش کردم ! دست خودم نیست! میگن جوی رفتار میکنی انگار چی شده !!! برو خداروشکر کن که سلامتی ! باشه خداروشکر ! اما خودم چی؟ تا کی باید به این و اون جواب بدم که رتبه کنکورم چی شد؟ چرا نباید موقع جواب دادن سرم بالا باشه و با افتخار بگم چی شد ؟ اگه درس نمیخوندم اگه تو این یک سال همش در حال گردش بودم اگه تنبل بودم اگه ... اگه .... آره این سرافکندگی حقم بود! اما من که از همه چیزم زدم تا امروز نگم اگه ! من که همه تلاشمو کردم که امروز رضایت رو تو چشای مامان بابام ببینم ! یعنی اینقدر بی لیاقت بودم ؟ وقتی خداوند از پشت دست هایش را روی چشمانم گذاشت از لای انگشتانش آنقدر محو دیدن دنیا شدم که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم ....!!! امروز رفته بودم برای انتخاب رشته که یکی از دوستای صمیمی خیلی خیلی قدیمیم رو دیدم ! دوست دوران ابتدایی که فقط 5 سال باهم بودیم متاسفانه مدرسه هامون جدا شد و ما هم از هم دور شدیم ! دیدمش ... خیلی تغییر کرده .. رفتیم با هم بیرون یه دوری زدیم و تجدید خاطرات...... یادش بخیر یادمه اون موقع ها بغل دستی هم بودیم و معلمون املا میگفت( جواب کنکورمو گرفتم ! امسال هم نمیتونم چیزی که دوست دارم قبول شم ! نمیدونم چی بگم ! خیلی ناراحتم خیلی !وقتی جوابا اومد از بس تو چشام اشک جمع شده بود حتی نمیتونستم درصدامو نگاه کنم !من امسال خیلی زحمت کشیدم خیلی بیشتر از اینا از خودم انتظار داشتم ! دلم میخواد بازم بمونم ولی نمیذارن ! میگن ارزش نداره 3 سال از عمرت اینجوری هدر بره ! میگن همون رشته رو آزاد برو! چه میدونن آزاد رفتن واسه منی که پارسالم میتونستم برم یعنی چی ؟چه میدونن وقتی یکسال دیگه از همه چیزت بزنی همه حرفا و کنایه های بقیه که چرا موندی رو به جون بخری به این امید که شاید امسال بتونم موفق شم یعنی چی ! چه میدونن وقتی منتظری صفحه سنجش لود بشه و نتیجه مورد نظرت و ببینی اما با باز شدن و دیدنش همه امیدت نا امید بشه یعنی چی ! چرا نمیگن بمون؟ آره ارزش نداره! آره هدفم ارزش نداره .................خدایا چرا اینجوری شد ؟؟؟ من که تلاشمو کرده بودم ! حقم نبود! حداقل اینطوری دیگه حقم نبود! خدایا میبینی شاگرد اول مدرسمون به چه روزی افتاده؟ بازم حتما حکمتی تو کار بود؟ باشه بازم خدایا شکرت! آره حتما از بی لیاقتی من بود فقط یک روز دیگه مونده تا اعلام نتایج اولیه کنکور93........ یه مدتی بود به اینجا سر نمیزدم دیگه ماه رمضون بود حال و حوصله اینترنت نداشتم منم حسابی سرگرم بودم وکلی تابلو کشیدم .یه کار جدیدم هست (دوخت برزیلی ) یاد گرفتم و فعلا درگیر اونم. قصد داشتم توی تابستون چندتا تابلو بکشم و بفروشم چون آخرین تابلوم رو که قاب کرده بودم فروشنده بهم گفته بود خانم من دنبال این کار بودم خیلیا سفارش میدن شما میفروشین ؟؟ من هم طبق معمول این درس و کنکور پا رو گلوم گذاشت و در نهایت تاسف گفتم نه نمیفروشم این چند روزم که تعطیلات عید فطر هست و داداش ها و خواهریم از تهران اومدن و بعد مدت ها خانوادمون دور هم جمع شدن حسابی ..دیروزم جاتون خالی همه رفته بودیم دریای چمخاله ! برام جالبه ما با دریا نیم ساعت فاصله داریم اونوقت میمونیم سال به سال میریم اونجا این روزا حالم خیلی خوبه خیلی خوشحالم ازین اینکه همه دور همیم البته امیدوارم این خوشیم نزنه زیردلم چون تجربه ثابت کرده بعد هر خوشی یه ناخوشیه حسابی در پیشه!!!!! وای خدا جواب کنکورمو ختم به خیر کن!!! تا 12 جیزی نمونده اینم تابلوی جدیدم که تو این هفته کشیدم اما هنوز قاب نگرفتم البته این بار تصمیم گرفتم بفروشم جونم براتون بگه که این فامیل های گرامی ما از عید به بعد به خاطر کنکور من نهایت سعیشونو کرده بودن کمی مراعات بنده رو کنن و کمتر اینجا بیان ..دستشونم درد نکنه 3 ماهی میشد در آسایش و آرامش زندگی میکردیم اما به محض تموم شدن کنکور اطلاع دادن که دارییییم میایم ..بعلهههه یکبار جستی ملخک ..دوبار جستی ملخک و... روزگار که چنین سخت به من میگیری باخبرباش که پژمردن من آسان نیست گرچه دلگیرتر از دیروزم گرچه فردا مرا میخواند لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست زندگی باید کرد.............
کنکور هم دادیم رفت ..اینبار دیگه وقت کم نیاوردم بشدت حواسم جمع بود |
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |