تلخ و شیرین
مگر میشود زندگی مرا بهم ریخته آفریده باشد خداوند دانه های انار.... 
قالب وبلاگ
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تلخ و شیرین   و آدرس calmness.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





کار نقاشی روی پارچه

 

اینم گل با کاغذ کشی

 

 

[ شنبه 31 خرداد 1393برچسب:, ] [ 11:21 ] [ Fatemeh ]

تصور کن صبح یک روز جمعه که نسیم ملایم و خنکی میوزه .... تو اتاق نشستی و درس میخونی ... با شنیدن صدای گنجشک ها یه حس خوبی بهت دست میده.. یک دفعه به سرت میزنه  کتاب دفترتو جمع کنی بری تو حیاط درس بخونیآرام ..... یه فرش پهن میکنی  زیر یه درخت .....دور تا دورت باغچه ست و پر از گل و گیاه و درخت... پر از اکسیژن....... حالا شروع میکنی به خوندن ...سرحال و پر انرژی آرام..... 

(حالا دیگه درس خوندن هم لذت بخش میشه...زبان درازی)

البته گاه گداری هم هوس میکنی تو حیاط قدم بزنی و چندتا عکس بگیری

 

 

 

[ جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, ] [ 10:31 ] [ Fatemeh ]

امروز یچیزی از تو کمدم میخواستم و خیلی اتفاقی چشمم به دفتر خاطراتم افتاد! دفتری که از 7 سالگی دارمش  حتی کوچیک ترین اتفاق ها رو توش نوشتم و یکی از با ارزش ترین چیزایی که دارم هم همین دفترمه

اما به لطف این وبلاگ ها و اینترنت و غیره  یادم افتاد دو سه سالی هست سراغش نرفتم

این شد که امروز سری به گذشته زدم و شروع کردم به خوندن تلخی ها و شیرینی های زندگیم که گاهی با خوندن بعضی جمله هام و افکار کودکانم لبخندی رو لبم مینشست و گاهی هم....

راستش دیگه با دیدن اون قلم و دفتر قدیمیم دلم نیومد ولش کنم و شروع کردم نوشتن چیزای جدید

حالا احساس سبکی میکنم ...حسی که همیشه بعد از نوشتن تو اون دفتر به سراغم میادلبخند

[ دو شنبه 12 خرداد 1393برچسب:, ] [ 14:22 ] [ Fatemeh ]

این  یه گلدون سفالی ساده بود که روش ترک کار کردم

این هم کار با نگین  البته از سر بیکاریخنده

خب ... تموم شد فعلا

امااااااا کارهای جدید در راه است زبان درازی

 

[ یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, ] [ 10:44 ] [ Fatemeh ]
 نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

[ شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, ] [ 18:54 ] [ Fatemeh ]

 این روزها عجیییب تو حال و هوای سال گذشته ام .... به قدری که نمیتونم رو درسام تمرکز کنم..دست خودم نیست شاید شما هم جای من بودین همین حسو داشتید

 هرچقد که زمان میگذره و به کنکور نزدیک تر میشم ترسی که دارم هم بیشترمیشه.... ترس از اینکه نکنه باز مثل پارسال بشه یا حتی اتفاق بدتررر 

 سال قبل با اینکه یه دور سطحی درسارو خونده بودم (به علت کمبود وقت خنده..کلاس و..) اما تمام تلاشمو کردم که رو 2تا درس تمرکز کنم و به 80 برسونم ..هههه

میگم تمام تلاش یعنی تمااااام تلاش!! یکی ازون درسا شیمی بود

 خلاصه از اول تابستون برم کلاس تو گرما با زبون روزه تو سرما تو برف و بارون تو یه شهر دییییییییییییگه کلاس تک نفره هزینه بالااااااااا  و وقتی که روش گذاشتم و..و..و..و!

همین موقع هابودکه به این نتیجه رسیدم که از این همه سختی به یه نتیجه رسیدم ...آره دیگه به شیمی کامل مسلطم...آخخخخ چه حس خوبی بود وقتی هر سوالی بهم میدادن حلش میکردم و نگاه حسرت بااار دوستانخندهآرام دوستان که چه عرض کنم!

بگذریییییم .....

 روز کنکورررر رسید .. و و من احمق تصمیم گرفتم سوالارو به ترتیب جواب بدم   یکی یکی جواب دادم و درسارو رد کردم تا اینکه رسیدم به شیمی . با اعتماد به نفس کامل شروع کردم به پاسخ دادن 8تا سوال اولو که جواب دادم گفتم بههلهه بلدم آرام رفتم رو نهمی مشغول ضرب و تقسیم بودم که یکی گفت

 : داوطلبان گرامی وقت پاسخ گویی به سوالات اختصاصی به اتمام رسیده است  

 من..........................................

من..........................................

بازم من....................................

 به خودم اومدم دیدم جمع کردن وای خدا باورم نمیشد نه! سالن دور سرم میچرخید ......بی تقصیر

 تمام تلاشمو میکردم بغضم نترکه ...لامصب نمیشد خیلی سنگین بود گریهوقتی اومدم بیرون یکی از دوستای خوبم که سمیرا باشه و در جریان تلاشام ! همین که منو دید گفت فااااااااااااطمه شیمی چه سخت بود زدی تو؟ هنوز صداش تو گوشمهخنده

 فقط گفتم دیگه هیچی نگو من میرم بعد بهت زنگ میزنم(من در قیافه بشدت جدی)

 سمیرا:.........................................

 برگشتم که برم نههههههههههههههههه مامان و بابام جلوی در !! اومدن دنبال من!!! کاری که از دوران ابتدایی دیگه اتفاق نیفتاد!! اما من جواب چشمای منتظرشونو چی بدم خدا

 رسیدن به مامان و ترکیدن بغضم همانا افتادن گوشی از دست مامانم که داشت به خواهرم زنگ میزد همانا گفتن چی شده مامان و گفتن الوووووووووووو خواهرم  پشت خط همانااخم

 هیچی دیگه تموم شد گند زدم به کنکور!! حالا اومدم خونه همه هم تو همون ساعت زنگ میزنن بهم فریاد!کنکور چه طور بود؟چی میشنیدن؟

 هیچی!چون حرف نمیزدم هههههخنده

 جون جوابی نداشتم جز خجالت ! به دلداری مسخره اقوام  که بدتر رو اعصابم بود! ای کاش راحتم میذاشتن! بگذریم الان داشتم شیمی میخوندم نا خوداگاه رفتم تو جو پارسال

 اوووه چقدر نوشتم ! شرمنده رفته بودم تو حس!ایشالله امسال بخیر بگذره

 

 

[ شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, ] [ 13:44 ] [ Fatemeh ]

چندتایی ویترای کار کردم البته زیاد حرفه ای نیستم با این حال میزارم که ببینید..مردد

 

این اولین کارمه

              

 

اینو خیلی دوست دارم                                                             

 

شرمنده نمیشد خوب عکس گرفت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

[ جمعه 9 خرداد 1393برچسب:, ] [ 11:4 ] [ Fatemeh ]

امروز 8 /3 /93 و کمتر از یک ماه دیگه مونده به کنکورم و من در نهایت آرامش نشستم اینجا و  آپ میکنم!!!!!! خنده

رشته من تجربیه و دومین ساله که قراره کنکور بدم

کم و بیش آماده ام و لحظه شماری میکنم که این روز های سخت و پر از استرس تموم بشه . ... چون واقعا دیگه خسته شدم .. امیدوارم حداقل این تلاش هام یه نتیجه خوب بده گریهفریاد

[ پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:, ] [ 17:7 ] [ Fatemeh ]

با اینکه این وبلاگ حدود 2 یا 3 سال پیش ساخته شد اما هیچ مطلبی توش نوشته نشد در واقع من تو یه وبلاگ دیگه مشغول بودم

اما حالا قصد دارم که این وبلاک رو از نو بسازم ....و !خوشحال میشم که همراهم باشید

[ پنج شنبه 8 خرداد 1393برچسب:, ] [ 17:2 ] [ Fatemeh ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

زندگی صحنه ی یکتـای هنرمندی ماسـت هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود صــحــــنه پیــــــوستـــه بـه جــــاســـت خرم آن نغمه که مردم بســپارند به یاد
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 14
بازدید ماه : 147
بازدید کل : 26953
تعداد مطالب : 40
تعداد نظرات : 64
تعداد آنلاین : 1




کد کج شدن تصاوير